نيلوفر باغبان: سلام.گمان نمي كنم مرا بشناسي!ميان حرف هايت يادي از من نكرده بودي.فهميدم كه حتما مرا نمي شناسي.گلايه اي نيست.من هم تو را درست نمي شناسم.هر چند كه از تو بسيار شنيده ام.
شنيده ام كه در بحبوحه جنگ و بحران سكان دار خوبي بوده اي و تحسينت كرده ام.شنيده ام كه گفته اي اصول گرايي و اصلاح طلبي را با هم عمل خواهي كرد و تعجب كرده ام.شنيده ام كه چهارسال پيش، كه عرصه چون تويي را بسيار مي طلبيد، با شروط بسيار حاضر به نامزدي در انتخابات بوده اي و افسوس خورده ام.
اكنون پس از چهار سال انتظار و مرارت كه در آن فرسوديم و ثانيه ها را يك به يك شمرديم، مردي كه دوستمان بود و دوستش بودي دعوتمان را پذيرفت و به ايثار قدم در راه دشواري نهاد تا بار سنگين خواسته ها و نداشته هايمان را به دوش كشد.شادي هنوز در صورتمان به لبخند ننشسته بود كه ناگاه خبردار شديم ساعتي پيش او گريسته، وداع نموده و تركمان كرده، تا تو بيايي و جايش را برايمان پر كني.و ما مانديم حيران و سرگردان كه به چه حادثه اي دچار آمده ايم.
اين روزها از تو بسيار مي شنويم.از ديدار هايت، حرف هايت، عقايدت... اما، مرد سپيدموي! در اين بيست سال نبوده اي.تو را نشناخته ايم.تجربه نكرده ايم.و راستش را بخواهي رمقي هم براي جستن و يافتن در وجودمان نمانده.حالا ديگر دليلي براي انتظار كشيدن نداريم.خرداد برايمان چون ماه هاي ديگر خواهد گذشت و روز انتخابات را اگر بتوانيم اصلا بيدار نمي شويم.
ما را چه مي شود؟مگرهدف ،پيروزي اصلاحات نبود؟و گام نهادن آن كه ياران بيشتري همراهيش مي كنند؟و حمايت از هم!تا لحظه آخر؟مگر پايبندي به عهد و پيمان رسم سياستمداران جوانمرد نبود؟پس چه شد كه ناگاه عرصه را بر هم اينچنين تنگ كرديم و هزاران ايراني اميدوار را پاي سفره هفت سين به اشك و اندوه نشانديم؟
مرد سپيد موي!اين را به خوبي آموخته ايم كه گاه حضورآدمي،او را در يادها جاودان مي كند و گاه غيبتش.آرزو مي كنيم كه تو در يادها به نيكويي جاودان بماني.
از طرفيك دانشجوي ايراني

یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا